روبروی در حال نشسته بودم و با آرامش داشتم بارانی را که توی این روزهای بهاری می بارید نگاه می کردم که یه چیزی (گُرُمب)خورد توی کمرم.از عصبانیت لبهایم را گاز گرفتم و گفتم سبزک مثل اینکه تو نمی خوای از این فضولی هات دست برداری؟قِل خورد و خودشو روبروی من رسوند،دهنشو محکم بسته بود که خنده نکنه .من وقتی این صحنه رو دیدم  زدم زیر خنده اون هم وقتی منو اینطور دید با صدای بلند شروع کرد به خندیدن.

به سبزک گفتم:هیچ توپ تنیسی به اندازه تو فضول و بازیگوش نیست. باز هم خندید داشتیم می خندیدیم که یه گنجشک خیس از بالا اومد و توی طارمه کنار مانشست.

سبزک نگاهی به من کرد و رفت طرف گنجشک که اذیتش کنه،گفتم:نه سبزک الان وقتش نیست.

گنجیشکه با صدای نازک و زیبای خودش گفت:ممنون آقا حمید.

از اینکه اسمم رو می دونست تعجب کردم و گفتم:تو اسم منو از کجا می دونی ؟

گفت:لونه ی من همین دور و براست و من هر روزصبح تو رو می بینم که با دوچرخه ات می ری سرکار.

بهش گفتم:از آشنایی باتو خوشحالم ،از سبزک دلخور نباش اون فقط دوست داره که ورجه و ورجه کنه،گنجیشکه گفت:اشکالی نداره ،من بازیهای سبزک رو دوست دارم.

بعد گنجیشکه ازم پرسید:چی کار می کنی؟

گفتم:نجاری

گفت:نجاری یعنی چی؟

گفتم:کار با چوب

اسم چوب رو که آوردم، چشای ریزش برق زدو گفت:یه زحمتی برا من میکشی؟

گفتم:بفرما ما در خدمتیم

گفت:یه لونه ی  چوبی کوچیک برام بساز تا از باد و بارون در امان باشم.

گفتم:باشه

چند روز بعد لونه ی چوبی را که ساخته بودم آوردم و گذاشتم توی طارمه تا گنجیشکه بیاد و بهم بگه که کجا براش نصب کنم .

روز بعد که توی طارمه منتظر گنجیشکه نشسته بودم دو تا گنجیشک اومدن کنارم،یکیش گنجیشک خیس روز بارانی بود،دیگری رو نمی شناختم .

گنجیشکه سلام کرد و گفت:آقا حمید دست درد نکنه .

گفتم:قابل شما رو نداره

ازش پرسیدم :این کیه؟

گفت:جفتمه تازه همدیگه رو پیدا کردیم .

سبزک وقتی این حرف رو شنید شروع کرد به بالا و پایین پریدن.

گفتم:خیلی خوشحالم امیدوارم خوشبخت شین.

بعداز نصب لونه ،گنجیشکه یه حرفی زد که خیلی خنده ام گرفت.

اون به من گفت:ایشالاه بعد از این که یارانه ها رو ریختند میام و پول لونه رو باهات حساب می کنم .

من که خنده ام گرفته بود گفتم:این هدیه ازدواجتونه.